خیلی دلم میگیره خیلی وقتا از خودم..
فک میکنم با همه ادما فرق میکنم بنظرم عجیبم و منفور و بد اخلاق ... فک میکنم از دید بقیه از خشم بوی تعفن میدم ..
بعضی وقتا فکر میکنم ... نباید به هیچ چیزی توجهی داشته باشم ...باید فقط اروم باشم...
ولی اخرش که چی چرا به من اینجوری نگاه میکنی؟
این مشکلو با دوستام ندارم ... اما با فامیل چرا...
دختر اسکل عوضی چادریه سیبیلوی صورت پر موی فامیل ...
من یه دختر خوشگل ... اجتماعی ... با اعتماد به نفس ... رک و راستم...
پس مثه الاغ به من نگاه نکن؟؟😡😤😠
فامیل پدریو که هیچ وقت تو زندگیم ندیدم ولی مادری .. یه مشت دهاتی بدبخت عقب افتاده ... که دختراشون لنگ شوهرن نمیدونن چجوری خودشونو خوب نشون.. بدن
ناراحتم خیلی پرم از همشون چرا به من به چشم یه ادم سادیسمی روانی نگا میکنی
حتی وقتایی که علی بهم میگه اروم باش عصبی تر میشم ... و میگم ..
مگه روانیم که بهم میگی اروم باش؟😠😬
یه گروه 5 نفری دوستی بودیم 3 تاشون همزمان .. با 3 تا پسر ک اونام دوست صمیمی بودن دوست .. 3 تا ندید پدید تو همین شهرستان کوچیک ما با ادمای مغز فندقیش...
خیلی تو اون دوستی ضربه خورد چون خیلی خواستم جلو اون 3 تا دوستمو بگیرم ک با اون پسرا نرن ولی نتونستم ...دیگه همه چیشو نو از ما دونفری ک دوست پسر تو اکیپ اونا نداشتیم کم شد ب ما محل نمیذاشتن اون یکی اسمش عسل خانوم بود یسر منو پر میکرد ک فاطمه تورو خدا برو بهشون اینو بگو و اونو بگو و ..
منم میگفتم و دعواشونو بی محلیاشون با من بود گفتم خیله منم ازشون جدا شدم و در کمال تعجب دیدم عسل همراهیم نکرد و جای منم تو اون گروه دوستی گرفت . و خیلی موقعیتش بهتر از قبلش شد و دیگه ب منم محل نمیذاشت فهمیدم ادما چقدر میتونن نامرددو سیاست باز و زرنگ باشن ...
اسم منم بخاطر دعواهایی ک عامل پشت پرده ش عسل عوضی بود گذاشته بودن دیو دو سرو پشت سرم جلو دوس پسراشون مسخره میکردن و حرف میزدن که بهشونم گفتم وقتی اون 3 تا پسره ابروشونو بردن ... گفتن ما خر بودیم نمیفهمیدیم و منم ی پوزخند ب همشون زدم .. .
و بهم گفتن میدونیم تقصیر تو نبوده و عسل اومده تابستون اعتراف کرده چیکار کرده ب تو دروغ میگفته و تورو جلو مینداخته ...منم فقط راضیم ب اینکه دستشون رو شد ولی هنوز ناراحت چرا راجبه من اینجوری فک میکنن...
اوفففف
دیگه خودمو قربانی هیچی نمیکنم .. ک بهم وحشی بگن ..با شما ک تعارف ندارم بخوام .. بیام اینجا از خودم تعریف کنم اومدم بغضایی ک خفه م میکنن رو بشکنم ...
درسته قبلا خیلی زود جوش بودم . ولی درست شدم پله پله .. هر سال اجتماعی تر شدم ... و خیلی درکمم بالا رفته و جا دارم خیلی بهتر از این حرفا بشم ....😒
ولی وقتی ب چشم اژدهای دو سر بهم نگا میکنن و وقتی این همه خوبی میکنم ..هنوز اینقدر منفی نگرن ک نمیتونن بپذیرن شخصیت جدیدمو .. وقتی جای من زندگی نکردن ک اینقد سختی بکشن...
حق ندارن . نادیده بگیرن منو.. برام مهم نیس چجوری حسابم کنن ولی همین ک هر ادمی پای درد و دلم نشسته یا نیت قلبیمو فهمیده برام کافیه همین که خیلیاشون باور دارن من فوقالعاده م .. خوشم میاد ولی .. من عصبی و دیوونه نیستم .. تو بیا ی شب کنار خواهر مادر من زندگی کن از هم میپاشی دیوونه .... چ توقعی دارن ازم .. نمیگم درکم کنن نه لااقل تغییرمو بپذیرن
خداے من ... فک کن با معلم ریاضی ک از فامیلای احمق مادریمه دعوام شده منم ریاضیم صفره از ترس افتادن ...
گفتم ... که یکی از فانیل بره باهاش حرف بزنه اونم رفته گفته ب این دختره نمره بده. .
اونم گفته ی بار نیومده سر کلاسم دمه در دیدمش اونم ..بخاطر اینکه نمره بده بهم گفته .. نه این دختره مریضه کارش نزدیک بوده ب تبماریستان کشیده بشه ..ممکنه یبار تو کلاس بزنه تو گوشت😐
تو دلم گفتم گه خوردی رفتی منو جلوش دیوونه جلوه ک دادی ک بهم نمره بده ..
ناراحتی واقعیم از اینه منو اینجوری فرض کرده واقعا؟؟
من اینجوریم؟
من اینجوریم؟؟
وقتی اینا رو میشنوم به این فکر میکنم اگه دانشگاه قبول نشم حتما ب این روز میفتم با ادمای روانی دورم
- يكشنبه ۱۹ دی ۹۵